
مسافر تاکسی
Dr.H mohammadi-
0041
مسافر تاکسى
روى شونهى راننده زد. ميخواست يه سوال بپرسه.
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس.
براى چند ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا اين که راننده گفت: هى مرد! من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو،آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين نعشکش بودم!
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود.