
داستان
داستاان
مردی که از همسرش جدا شده بود ، تنها و افسرده شد. او شغلی داشت که از آن متنفر بود . تصمیم گرفت تمرین عشق کند و هر روز شکرگزاری میکرد تا زندگی اش را تغییر دهد .
او با مثبت بودن با افرادی که در طول روز با آنها صحبت می کرد آغاز کرد . وقتی با دوستان قدیمی و خانواده اش تماس گرفت آنها از مثبتو خوشحال بودن مرد شوکه شده بودند . او شروع به قدردانی از چیزهایی که داشت کرد حتی از آب روان و جاری هم قدرشناسی میکرد و این چیزی بود که بعد از 120 روز برای وی اتفاق افتاد : بطور معجزه آسایی تمام چیزهایی که به خاطر آنها از شغلش تنفر داشت تغییر کرد و حالا عاشق شغلش است .حتی شغلش او را به مکانهایی بده است که همیشه دوست داشت به آنجا برود . بهترین رابطه ای را که قبلا هیچ وقت با دوستان و اعضای خانواده اش نداشت از سر گرفت . بدهی ماشین را پرداخت کرد و همیشه پولی را که لازم داشت در اختیار داشت . روزهای خوبی را سپری می کرد و مهم نبود که چه اتفاقاتی می افتد و دوباره با اولین عشقش ازدواج کرده است .